دار الجنون
مدت زمانیست که زبان نگوشوده وحرفی نزده ام ولی دگر طاقت نیاوردم حرفهادر گلویم تبدیل به بغض شد،ولی دگر بس است حالا از کجا شروع کنم ؟گویا سایه ام نیز از من خسته شده است ،ز کدامین عشق بگویم که قرنها زبانها گفته اندولی ...چگونه باخودم راحت باشم ؟نیاز من چسیت ؟ دردها آن قدر در دل زیاد است که زبان بی زبان من لایق گفتار ووصف آن نیست بهتره که دم نزنم حرفی از عشقم نزنم عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نبود عشق دروغ نیست ودروغ نمی گویدولی عاشق به خاطر عشقش دروغ ها میگوید تا حرفهای بعد... روزی که دلت پیش دلم بود گرو دستان مرا سخت فشردی که نرو روزی که دلت به دیگری مایل شد کفشان مرا جفت نمودی که برو
رسم این شهر عجیب است بیا برگردیم قصداین قوم فریب است بیا برگردیم یک نفر بود که ما دل به نگاهش دادیم خنده اش سردو غریب است بیا برگردیم عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما دختر عشق نجیب است بیابرگردیم بیا برگردیم بیا برگردیم بیا برگردیم بیا برگردیم بیا برگردیم بیا برگردیم جدایی درد بی درمان عشق است جدایی حرف بی پایان عشق است جدایی قصه های تلخ دارد جدایی ناله های سخت دارد جدایی شاه بی پایان عشق است جدایی راز بی پایان عشق است جدایی گریه وفریاد دارد جدایی مرگ دارد درد دارد خدایا دور کن درد جدایی که بی زارم دگر از اشنایی شهر من روبه زوال است تو باید باشی دل من زیر سوال است توباید باشی فال حافظ زدم آن رند غزل خوان میگفت زندگی بی تومحال است تو باید باشی یامهدی ... مدت زمانیست که زبان نگوشوده وحرفی نزده ام ولی دگر طاقت نیاوردم حرفهادر گلویم تبدیل به بغض شد،ولی دگر بس است حالا از کجا شروع کنم ؟گویا سایه ام نیز از من خسته شده است ،ز کدامین عشق بگویم که قرنها زبانها گفته اندولی ...چگونه باخودم راحت باشم ؟نیاز من چسیت دردها آن قدر در دل زیاد است که زبان بی زبان من لایق گفتار ووصف آن نیست بهتره که دم نزنم حرفی از عشقم نزنم عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نبود عشق دروغ نیست ودروغ نمی گویدولی عاشق به خاطر عشقش دروغ ها میگوید تا حرفهای بعد... دیگه خواستن یا نخواستن ، واسه من فرقی نداره مجنون با سلام خدمت شما دوستان عزیز از اینکه به وبلاگ ما اومدین کلی ممنونم
دیگه هیچی نمی تونه ، واسه من شادی بیاره
دیگه امروز نه بهاره ، نه واسم تازگی داره
حتی امروز ، حتی فردا ، دیگه معنایی نداره
وقتی تو هیچی نمی گی ، یعنی این آخر کاره
یعنی این سکوت مرگه ، واسه قلب پاره پاره
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |