دار الجنون
گفتم که اگرنبینمت دلم از غصه می تپد دیدم دلی برای تپیدن نمانده است بردلم ریخته بس برسر هم غم سر غم ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود. این مــاه ، عادتم شده در وا نمی کنم از پشت شیشه ، برف تماشا نمی کنم از تــرس زرد بودنشان پشت پنجره یک لحظه هم نگاه به گل ها نمی کنم این روز ها از آینه ها طفره می روم با حرف های راست مدارا نمی کنم بیرون از این اتـــاق مکرر نرفته ام پرواز از این قفس به تماشا نمی کنم درکفشهایم شوق خطر،خاک می خورد پای سفر ندارم اگر پا نمی کنم چندی ست نامه هام بدون نشـــانی اند حتی خودم خودم را پیدا نمی کنم این ماه ، باورم شده در خانه نیستم گیرم که زنگ هم بزنی وا نمی کنم سلام روزگارم تیره و این روزهایم تیره تر یا به نوعی رو به ویرانیست دنیایم دگر من که چشمم خواب دریا دیده بود عکسش از دریا شده یک آسمان بارنده تر هر چه از این درد پا پس می کشم بی فایده است سرنوشت من گره خورده ست با غم سر به سر لحظه های مرده ام تاوان یک تردید شد تا که تقویمم دهد یک عمر از تلخی خبر بار دیگر مهره ام در خانه ی دوم نشست از گریز بین سعد و نحس یا که خیر و شر مرگ من در این غزل چون آتشی خواهد شد و بعد جز خاکستری از من نمی ماند اثر چیزی به فتح قله نمانده بود که پایش لیز خورد وسقوط کرد . ناگهان طنابی به دور کمرش حلقه خورد ووسط زمین وآسمان ماند. فریاد زد خدایاکمکم کن. --ازمن چه میخواهی؟؟ -نجاتم بده فقط تورا دارم . --اگر تنها امیدت به من است طناب راببر... مرد با تمام توان طناب را چسبیده بود وآن را رها نمی کرد. روز بعد کوهنوردان جسد منجمدی را یافتند که با طنابی آویزان بود وتازمین یک متر بیشتر فاصله نداشت!!!!
دل مخوانید خدا داده غم آباد مرا
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |