دار الجنون
مدت زمانیست که زبان نگوشوده وحرفی نزده ام ولی دگر طاقت نیاوردم حرفهادر گلویم تبدیل به بغض شد،ولی دگر بس است حالا از کجا شروع کنم ؟گویا سایه ام نیز از من خسته شده است ،ز کدامین عشق بگویم که قرنها زبانها گفته اندولی ...چگونه باخودم راحت باشم ؟نیاز من چسیت ؟ دردها آن قدر در دل زیاد است که زبان بی زبان من لایق گفتار ووصف آن نیست بهتره که دم نزنم حرفی از عشقم نزنم عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نبود عشق دروغ نیست ودروغ نمی گویدولی عاشق به خاطر عشقش دروغ ها میگوید تا حرفهای بعد...
نوشته شده در شنبه 89/12/14ساعت
12:15 صبح توسط تنها نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |