دار الجنون
عینک نمیزد تانگویندعینکیه!یه روز چاله ی جلو پایش را ندید ودر چاله افتاد از اون روز به بعد چلاق صداش میکردند!!!!؟؟ دگر در مان دردش دیر شد دل چه زود از سیرعالم سیر شد دل دل پیران جوان دیدم ولی من جوان بودم که ناگه پیر شد دل منم تنها،در خیابانهای شلوغ ...آسمان تاریک وغمگین است گوئی که از کسی گرفته است زبان برای سخن گفتن ندارد ولی برای زمین گریه میکند...زمین؟؟؟اونیز بی زبان است تنها هدیه او در مقابل اشک آسمان نشان دادن گلهای بهاریست تا شاید آسمان را شاد کند!!!!اسمان دلتنگ است آیا میشود؟؟؟ هر که عاشق شد جفا بسیار می باید کشید بهر یک گل منت صد خار می باید کشید من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل بخت بد بین از اجل هم ناز می باید کشید باز نیامدی هزار بار نوشتم و پاره کردم بازنیامدی
و دلم را ستاره کردم باز نیامدی
چقدر شعر شدم شعرهای آبی رنگ
ردیف و قافیه و استعاره کردم باز...
ادامه مطلب...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |